شاعر علفزارهاي خيس


شاعر علفزارهاي خيس

نقد مجموعه «ناگهان بختي ... ديگر» سيد محمد رضا روحاني

(دكتر محمود رنجبر)

اشاره :

استاد محمدرضا روحاني نياز به معرفي ندارد.از وجود اين شاعر چيره دست گيلان سال هاست ، ‌فرهنگ و ادب معاصر ايران توشه بر مي دارد. و با شعرهاي به يادماندني اش ـ كه گل سر سبد محفل هاي ادبي شعر مدرن ايران ،‌از جمله گيلان مي باشد ، كه خوشبختانه يكي از دفترهاي شعراش در سال هاي نه چندان دور كتاب سال اداره ي كل فرهنگ و ارشاد اسلامي گيلان نيز شد.

از آثار دكتر محمد رضا روحاني مي توان به:«ناگهان بختي ... ديگر»(مجموعه شعراز1355)،«از آن تپيدن هاي پنهان»(مجموعه شعراز83-80)،«تا... در نگاه هاي برابر»(مجموعه شعراز85-1384)اشاره كرد.از اين استاد بازنشسته ي دانشگاه گيلان خيلي حرف ها مي توان زد و نوشت و به حُرمت شعرهاي بلندش و محبوبيت ويژه اش ،‌ علي الخصوص كلام گرم و گيرايش كه هر از چند گاه به آرامش مان كمك مي كند ، ‌اين هفته را بنام اين شاعر توانا شروع مي كنيم. آنهم با نقدي از دكتر محمود رنجبر . اگرچه قلم اش از آنِ گذشته هاي دور است و هنوز هم ترو تازه جلوه گر است باهم مي خوانيم :

در سايبان گناه بيداري جهان نشسته ام...

تا مهرباني را

به سنگ ذهن سايه هاي شب فروش

                                     بسپارم

زيستن در خانواده اي كه شعر ركن ركين آن است، به همان اندازه شيرين است كه گفتن از آن شهد آميز ! كم نيستند كساني كه در تاريخ ادبيات ما از اين حظ وافر برخوردارند و سودمنديشان تاكنون نيز بر تارك شعر فارسي درخشان ؛ در همين قرن اخير محمد تقي بهار فرزند ميرزا كاظم صبوري ملك الشعراي آستان قدس و پروين اعتصامي فرزند اعتصام الملك ،‌مترجم ،‌نويسنده ،‌اديب و كتاب شناس را مي توان نام برد.

زندگي در چنين خانواده اي  يعني برپايي محافل ادبي در ساعت هاي هميشه و روزهاي نيامده و طرفه اينكه گرايش هاي متنوع به قالب هاي شعري از ميان همين جمع ، نمودگار گرايش خوي آدمي به تنوع طلبي است .

چهار فرزند آيت ...روحاني ،همچون پدر ،‌هر يك دستي در شعر دارند . مرحوم سيد مرتضي در غزل وشعر گيلكي ، مرحوم سيد ضياء الدين درقصيده و مرثيه سرايي ،‌سيد مجتبي در شعر گيلكي با مجموعه «بزه مليجه» ، سيد صدرا با مجموعه «گيسوان خواهري من » (غزل) و سيد محمدرضا با «ناگهان ... بختي ديگر» (شعر سپيد) و اين آخري در چند وجه متمايز از شاعران خانوادگي است .

«ناگهان ... بختي ديگر» به دليل تفاوت در درونمايه و فرم خواننده را با شاعري مواجه مي كند كه علي رغم حضور در بافت كلاسيك و سنتي مكتب خانه پدر و قصيده سرايي هاي سيد ضياالدين ،‌معاني را چون ققنوس از دل هيجان وزن و قافيه بيرون مي كشد و مانند «حقيقتي برهنه» به ظهور مي رساند . «ناگهان ... بختي ديگر» برگزيده اي از شعرهاي هفت دفتر است «از شورشي سبز» ،« ناگهان بختي ديگر» ،« و بعد ... خوابگردانه » ،»پيش از آينه آخرين» ،«بعد از عبور حادثه لبخند»،« از طبيعت اول عشق»و «عطرها» كه مجموعاً‌ شامل 76 قطعه شعر است . مشخصه بارز و غالب اين اشعار يكدستي و رواني در بيان و نگاه شاعر و آرايه هاي ادبي آن است . به طوري كه علي رغم حذف زمان از اين مجموعه تاريخ زبان شعر به خوبي مي تواند ، جايگاه هر كدام را به خواننده نشان دهد.

در خوانش اشعار اين مجموعه با مكاشفه  هنرمندانه اي مواجه ايم كه در بستري از غم و حركت به سوي شادي ـ نه خود شادي ـ جاري است . تصاوير ،‌ در خدمت اين غم چهره مي نمايد. گاه غم حضور است كه شاعر آن را از خويشتن شروع مي كند و در گستره انساني رهايي اش مي دهد و گاه ، غم برگرفته از ازل و ابدي است كه او مشفقانه همه آن را در خويش مي خواهد تا همه انسان ها را برهاند.

«درسايبان گناه بيداري جهان نشسته ام / تنها و روشن چون چشمان آوازهاي فردايي / تا مهرباني را / به سنگ ذهن سايه هاي شب فروش بسپارم / تو را در ململ نوازش دستان بي آرزويي / پنهان خواهم كرد»(ص18)

به دست آوردن چنين غمي مكاشفه اي مي خواهد كه تعبير سطر به سطر زندگي است . و شايد اصلاً زندگي يعني بدست آوردن همين غم لذت بخش !‌. و از همين رو شاعر در هجوم صورتك هاي آدمي صفتان فرياد بر مي آور

د و مي گويد:« اگرچه جوانه ها تنهايم گذاشتند ،‌اما خويش را در هزارتوي حقيقت يافته ام .»

«ريشه هايم را در تاريكي سنگواره ها جستجو كردم / در آبنوس اعماق / از غارت هرچه سبز قيامت سرخ مي روييد/ صورتك ها از درد طعن حقيقت مي ناليدند/ بي راهه آرزويم را به ياد مي آورم / در آبنوس اعماق / خنده و هياهوي سلامت بود.(ص 38)

با وجود نگرش غم آلود در اشعاراين مجموعه ، روحاني در كشف فرم هاي موجود در طبيعت (محاكات) موفق است . همين عنصر ،‌ سر زندگي و شادابي را در گزينش معاني واژه ها به او هديه مي دهد ؛ او در طبيعت زندگي مي كند به قول خودش از آفتاب كوهستاني است و از علفي كه بر گيسوان مادرانش تاجي شد و چه بسا سخن او در يك قطعه شعر زندگي طبيعت است و همين زندگي طبيعت محتواي شعر را تشكيل مي دهد؛ اما وجه بارز اين اثر ، «حالت» شعر اوست كه آن را از ميان شعرهاي شاعران ديگر قابل تمايز مي كند.زيرا اين «حالت» است كه «هميشه سوار بر محتوا و محتوا اسير آن است. چرا كه انسان اسير حالت است ،‌اگر چه عروض هر حالت دنبال علت هاي مناسب آن روي مي دهد و مثلاً علل شادي و غم متفاوتند ، اما بروز اين حالت ها در هر ملت رنگ ويژه اي داردكه معلول گذشته ،‌شرايط اجتماعي وجغرافيايي و همه عواملي است كه در طول تاريخ بر آنان اثر گذاشته.»1

چهار شعر از هفت اثر برگزيده  مجموعه «ناگهان...بختي ديگر» ، «حالت» غم را با خود به همراه دارد.گاه اين غم در پس لايه ي تصويرهاي دل انگيز چهره مي نمايد و گاه چونان رشته ي نامرئي تمام محور عمودي شعر را با خود به سمت فلسفه خيام وار، با تمامي مشخصه هاي آن رهنمون مي سازد. و اين چيزي جز پاسخ دادن به نياز تاريخي بشر نيست . اين نياز بر آمده از موقعيت مكاني و زماني خاصي نيست بلكه رويش خواهش هاي هميشگي است كه در بستر شعري از جنس حقيقت موج مي زند. اين حقيقت با تمام ويژگي هاي حود در قالب سنتي و اصول معاني و بيان سنتي نمي گنجد ، اگر چه شاعر شعرهاي از دهه 1355 هجري شمسي را پيش روي مخاطب قرار مي دهد ، اما او نماينده نسل گذار نيست ، بلكه در مواجهه با حقيقت ،‌تصويري از بودن و سرودن خويش را به نمايش گذاشته است و بي مناسب نيست كه در صفحه تقديم نامه اين مجموعه مي نويسد اين شعر بيشتر حديث نفس است .

در پاره اي از شعرهاي اين نگاه تقديرگرايانه و طرح خيام وار ،‌نيز با او گره خورده است .

«آغشته تن / و غبار آلود آه / آن گاه / كابوس سنگ در خواب شيشه اي وصل فرو باريد/وروزگار چشم / از غبار سنگين خطوطي گيج / تاريك شد / همچون تصويري گناهكار در دوزخ آينه /به جا مانديم .»(ص45)

شاعر در قطعه شعر «آسمان آبي» نوعي تغزل را در تمام سطرها رعايت مي كند .اما در پس هر تصويري تو در تو ،‌لايه اي از همان انديشه پرسشگرانه خيام ، «حالت» تغزلي شعر را به معرض نمايش مي گذارد.

كابوس سنگ ، خواب شيشه اي وصل ، روز چشم ، دوزخ آينه ، نت هاي اين حالت هستند كه به راحتي وجه مميزه بسياري از اشعار اين دفتر است . نظيرشعر «تا نامي ديگر».

«از حقيقت اين كابوس ها بپرس/ از گل مسلول ماه / ماه به جان آمده / در شاخه هاي شب / و از پنجره ي سرد نسيم كه كدام گمشده ام».(ص66)

ويژگي زباني

يكي از ويژگي هاي زباني اين مجموعه تركيب هاي دروني و توصيفي آن است . شاعر در برخي موارد كه درگير ذهن و زبان ديگران مي شود، تركيب هاي انتزاعي تجربه نشده را بر مي گزيند. مفاهيم چنين تركيب هايي چيزي جزهمان تركيب كلمات هم واج نظامي در مخزن الاسرار و تصوير درنگ ،‌در مجموعه «دشنه در ديس » شاملو نيست ، اما شاعر در تركيب هاي شعري خود از حس و عاطفه در حركت منظم زبان بهره مي گيردو نتيجه آنكه در بسياري از شعرهاي اين مجموعه ساختارهاي زباني متحول شده ، علي رغم قرابت زباني با برخي شاعران ،‌به چشم مي آيد مي آيد كه گاه ما به سادگي يك لبخند از كنار آم گذشته ايم (سهل و ممتنع)نظير:

در انزواي سرنوشت خويش نشته اند(ص13)/چون چشمان آوازهاي فردايي(ص18)/ تنها هنوز تاريكم(ص33)/تا درنگ فريب و وسوسه خواهش هاي دير شوم(ص33)/نسيم وار بر كاكل آب بوسه مي زند(ص42)در گرمسير طلب بوديم)س44)و...

در حيطه  ساختار واژگاني شعر ،‌روحاني براي نشان دادن انديشه خود از واژگان : ناگهان ، خاكستر ، برهنه (برهنگي) ، غم ، تنهايي ، تاريكي ، بهره هاي زياد مي گيرد. از ميان اين واژه ها ،‌قيد ناگهان با 19 بار تكرار ،‌حتي به صورت اسم ،‌از بسامد بالايي برخوردار است . با اين ترتيب شاعر با كاربرد اين قيد ، عبور غير مترقبه خويش را در بستري از برهنگي اتفاقات تجربه مي كند ، اما به راستي اين اتفاقات چه چيزي مي تواند باشد. آيا مي توان اين اتفاقات را گمشده اي دانست كه در مكاشفات او مجال ظهور و بروز مي يابد و شاعر به دنبال اين گمشده ، آثار بودنش را درخود مي جويد؟

در واقع پرسش اساسي همه هنرمندان در همين نكته نهفته است ،‌با اين وصف در پس همه اين مجموعه ، نوعي گمشدگي خيال انگيز به چشم مي آيد و شاعر با جسارتي ناب گام در گام خيام مي نهد و دنياي پيش رو را با شكي عارفانه كنار مي زند و به سرانجامي از مجازها مي رسد كه پيش چشم او واقعيت دارد . به قول جلال آل احمد كه در باره صادق هدايت نوشته بود«مبناي هنر او در عدم است ، در نبودي هاست نه در بودي ها. خوب ، آدمي كه اينچنين واقعيت ها را مشكوك و فريبنده مي يابد ،‌چه رابطه اي ميان خود و آنها مي بيند؟ آيا نه اين است كه او خود هم جزيي از همين واقعيت مشكوك است »2روحاني درمواجه با اين مجازها گاه قرار  از كف مي دهد و بر آن مي آشوبد.

«ميدان خالي تر از هياهو ست/درخت در چنبره ي تازيانه باد / بي گناهي سبزينه اش را فرياد مي كشد/ پرنده اي تا دور دست خود/ پرواز مي كند.»(ص40)

در پاره اي ديگر از شعرهاي اين مجموعه با شاعري كه نفرين غربت خويش را به دوش مي كشد مواجه ايم ؛ او بي قراري است كه ناچار به زندگي است ، همه طبيعت حتي بادي كه بر دامن پرده و پنجره مي وزد به جنگ او آمده اند.

«ناچارم / چون بي قراري چشمان شاهد يك احتضار/ كه خيال گل از ياد مي رود/ و اضطراب به ابتداي هستي خود باز مي گردد/ كه در نسيم تيره ي درد مي نشينيم / با نگاهي از شبنم/ و دلي غريب تر از آوارگي / و پرده و پنجره / پرپرزنان ، به خاك مي افتد / ودر صحاري آه ها / غبار تاريك غم تنوره مي كشدو باد تصويرهاي زندگي را بي رنگ مي كند؟ (ص41)

همين مواجهه با «واقعيت مشكوك» در زبان شعري او رخنه كرده است ، شعرهاي «سرنوشت ساز»، «بمانم» و چند شعر ديگر از رواني بقيه اشعار اين مجموعه بر خوردار نيستند و بيشتر به نثر ادبي مي مانند.

«چشم ها خود را به يادمي آورند / سنگ ها فراموش مي شوند/ شرم شرقي انتظار در تپش نزديك زمزمه عشق آب مي شود.»(ص20)

حضور در تمامي لحظات اين مجموعه مخاطب را به سمت حيرت عاشقانه اي مي برد ، چينش تعمدي شعرها از طلب ،‌عشق ، معرفت و... به وادي «تو» يعني تماميت عشق ختم مي شود . از همين رو مخاطب  اگر از سر تنوع به هرجاي اشعار اين مجموعه مراجعه كند ،‌وصف يكي از وادي هاي عشق را از زبان شاعر مي شنود.

طلب:

«قبيله ام /گردآلود ويراني عشق/در اوهام جنگل مجروح پنهان است /با انتظار بي تسلاي روياهايش/اندوه ازياد رفتن امروزش را / از ياد برده است .»

عشق :

«و عشق ديوانگي دست هاي من است / و برهنگي گناهان خاك را مي شويد.»(ص42)

ويژگي هاي تصويري

از موارد حايز اهميت ديگر در اين مجموعه ويژگي هاي تصويري آن است . شعر را اگر تكه هاي زندگي شاعر بدانيم ، در صورتي از كاوش عميق نفسانيات بيرون خواهد آمد و به سوي شمول جهاني راه خواهد پيمود كه در سراسر اثر گسترش يابد هدف شاعر گزارش و ارايه تصويرزندگي خود نيست ، بلكه اتفاقاتي كه در شعر او روي مي دهد در وجود تمامي آدمها تنيده شده است و هر كسي از شاخ و بال اين نفسانيات گسترش يافته وجود خويش را مي يابد.

«از هيچ نمي ترسم / نه از نهال كوچك ديروزم / نه از جوانه ي رگ هاي هر شب و روزم / سرشار خواب شعله هاي دامنگير/ در شاخه سارهاي خيس/ مدهوش سبزـ وار بلوغم.»(ص129)

تمامي اين تصاويري كه در پيوند با زندگي و طبيعت است ، با هم موازنه برقرار مي كند ، به همين جهت اگر جابجايي تصاوير هم صورت گيرد ،‌به هيچ وجه از رابطه شعري جدا نخواهيم شد.

«شب / گذرآزاده اي است بر اجساد كودكان گندم زار/ و ستاره قطره ي اشكي / در اندوه عطر گريخته نان / و ماه روياي قرص جويني آغشته در خون / اين سان كه خدا هم رنج مي كشد.»(ص43)

شاعر كلمات را در برابر زندگي مي گذارد و از آن تصاويري به دست مي دهد كه خواننده را به وجد مي آورد ، گاه اين عنصر تغيير شكل مي دهد و شاعر خود را در برابر زندگي قرار مي دهد ؛ يعني شعر او در كليت خود تصويري است از محتواي گرانسنگي كه فارغ از تشبيه و استعاره نمودگار مؤلف است :

«همچون درخت / سرشار خواب شعله ها/ در سايه سارهاي خيس شبم / و برگ هاي تنم/ از نوازش شبنم/مي سوزد.»

پي نوشت:

1- موحد،‌ضياء: شعر و شناخت ،‌مرواريد ، تهران ،‌چاپ اول 77ص 4-103.

2- آل احمد، جلا ،‌هدايت بوف كور، سوره «نشريه» ويژه ادبيات ، تابستان 69ص174



آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: